نيچه در برابر ِ «اهل ِ ختنه»
«ياريگريهای قلفه، و پوسْتَک ِ پيشتر گفته که آن را بر حشفه استوار میکند، قدری لذّت دادن در جماع است و نگه داشتن ِ حشفه از آسيبهای بيرونی. آن قلفه را يهوديان در ختنه از ميان میبَرند و بدينسان بخلاف ِ آهنگ ِ زاسْتار [= natura] کار میکنند.»
—ياکوپو بِرِنْگاريو دا کارْپی، ايساگوگایْ بْرِوِس (۱۵۲۲/۱۵۳۵)
در همان روزگاری که پزشکان
در کشورهای انگليسیزبان مشغول ِ باب کردن ِ ختنهی پسران ِ نوزاده برای ِ بازداشتنِ ايشان از خودارضايی بودند (زيرا اينيک را ناخوشیيی جدّی و همچنين سبب ِ
ناخوشيهای جدّیی ديگر میشمردند)، فريدريش نيچه، در فصلی از کتاباش بُتشام،
کوشش ِ مسيحی در ريشهکنیی شورهای جنسی برای ِ پيشگيری از پيامدهای ناخوششان را
«صورتی حادّ از کانايی» خواند و آن را به کار ِ دندانپزشکانی فرضی مانند کرد که
دندان را برمیکندند تا ديگر درد نگيرد.
⁂
ختنهی پسران عمل ِ بريدن
و برکندن ِ قلفه [= prepuce] (يا، در اصطلاح ِ غيرفنّی، پيشپوست [= foreskin]) است. چنانکه سی. جِی. کولد و جِی. آر. تيلور در مقالهی معروفشان در مجلّهی
پزشکیی بريتانيا مینويسند، «قلفه ساختار ِ کالبدشناختیی مشترک ِ جهاز ِ
تناسلیی بيرونیی نرينه و مادينهی همهی نخستیسانان ِ انسانی و غيرانسانیست؛
در نخستیسانان برای ِ دستکم ۶۵ ميليون سال حاضر بوده است، و، بر پايهی مشترکانگیاش
چونان مشخّصهيی کالبدشناختی در پستانداران، محتمل است که بيش از ۱۰۰ ميليون سال
قدمت داشته باشد.» بر همين زمينه، کِن مَکْگْراث، کالبدشناس، گفتارش دربارهی کالبدشناسیی عصبیی نره و قلفه را با يادآوریی اين حقيقت به پايان میبَرد که
«پسران، هر دقيقه و ثانيه از روز، کامل با پيشپوست زاده میشوند، و به زاده
شدن با پيشپوست ادامه خواهند داد.» رسم ِ ختنه، بدينسان، جنگ ِ چندهزارسالهی
(فقط) برخی فرهنگهای انسانی با زايشی چنددهميليونساله است.
⁂
از نظر ِ ريشهشناختی،
«زايش»، يا «آنچه با زايش میآيد»، معنیی اصلیی آن واژهی زبانهای اروپايیست که
در فارسی واژهی عربیتبار ِ طبيعت را برابر ِ آن به کار میبَريم—در
انگليسی، nature؛ در فرانسه، nature؛ در آلمانی، Natur. واژهنامهی دودن (ويراست ِ پنجم، جلد ِ هفتم) تبار ِ معنايیی
واژهی آلمانی را چنين پی میگيرد: «‹آنچه بی همکاریی بيگانه گشته، رُسته؛
آفرينش، جهان›، فراوان مَجازاً بکاررفته در معنیی ‹گوهر، سان؛ نهاد، سرشت›: اين اسم
(آلمانیی بالای ميانیی natūre، آلمانیی بالای کهن ِ natūra) برگرفته از لاتين ِ natura ‹فراآوردن؛ زايش؛ کيفيّت ِ طبيعی، گوهر؛ طبيعت،
آفرينش و غيره› است، که ... از ريشهی وجه ِ وصفیی natus ‹زاده› از لاتين ِ nasci ‹زاده
شدن› است.» زندهياد محمّد حيدری ملايری برابر ِ واژهی Natur (و صورتهای ديگرش در ديگر زبانهای
اروپايی) واژهی فارسیی زاسْتار را
پيش نهاده، که اسممصدر است، به مانند ِ رفتار و گفتار و جُستار،
از زاسْتَن، صورت ِ ديگر ِ زادن، و در متن ِ پيش ِ رو به جای طبيعت
به کار خواهد رفت.
⁂
عادیسازیی عملی بغايت
ضدّطبيعی، پادْزاسْتاری، چون ختنهی پسران ِ نوزاده در کشورهای انگليسیزبان
از اواخر ِ سدهی نوزدهم، باری، چيزی نيست که فقط با هراس ِ دوران از خودارضايی
توضيحدادنی باشد. حتّا از چشماندازی که در آن خودارضايی و همهی بهانههای پستر
درآوردهی ختنه مسئلهی پزشکی به شمار میآيند، روش ِ برخورد با اينها، مثل ِ
مسئلههای پزشکیی ديگر، میتوانست محافظتکارانه [= conservative] باشد—يعنی معطوف به «محافظت کردن از
تندرستی، بازگرداندن ِ کارکرد و [/ يا] ترميم کردن ِ ساختارها از روشهای ناريشهای»
(فرهنگ ِ پزشکیی مصوّر ِ دورلند، ويراست ِ سیودوم). امر ِ زاستاری را، آن
هم در نوزاد ِ تندرست، از ريشه برکندن، و، فراتر، در اين ريشهکنی (که به
وضعی بازگشتناپذير راه میبَرد که اگر مادرزادی میبود بيگمان يک نابهنجاریی مادرزادی به شمار میآمد) بهبودبخشیی «پزشکی» ديدن، تنها بر زمينهيی
اخلاقی میتوانست صورت بگيرد که فهم و ارزيابیی آن برای ِ فهم و ارزيابیی ختنه بايسته
است: موضوعيّت ِ سنجش ِ نيچهایی اخلاق ِ يهودمسيحی برای ِ ما از همين نقطه آغاز میگيرد.
رئيسجمهور ِ تنها کشور ِ انگليسیزبان که هنوز بيشتر ِ پسران ِ نوزادهی خودش
را ختنه میکند، و در واقع تنها کشور ِ جهان که پسران ِ نوزادهی خودش را به سان ِروتين بر زمينههای «نادينی» ختنه میکند، حقّ دارد که «ميراث ِ يهودی» را ميراث ِ ملّیی کشورش خوانده باشد.
⁂
هنگامی که از زمينهداریی اخلاقیی ختنهی پزشکیشده در يهودمسيحيّت سخن میگوييم، نبايستی زمينهداریی مادّیی آن در يهوديّت را از ياد ببريم. برش ِ جهاز ِ تناسلیی نرينه در زمانها و مکانهای مختلف در سنّهای مختلف و به صورتهای مختلف اجرا میشود، و گسترهيی از عملهای دگرسان را از نيشزنیی مَنْسَکی گرفته تا اختهسازیی اجباری در بردارد. حتّا در درون ِ يهوديّت، که در آن ختنه در زمانی معيّن (در هشتروزگیی نوزاد) اجرا میشود، به فراروندی تاريخی برمیخوريم که در آن محتوای مادّیی ختنه گام به گام گسترش میيابد. در گام ِ نخست (ميلاه)، ختنه عبارت است از بريدن ِ فقط نوک ِ پيشآمدهی قلفه (يا، در اصطلاح ِ يونانيان، آکروپُسْثيون)، يعنی آن بخش از قلفه که آنسوی حشفه امتداد دارد. بعدها، خاخامها يک عمل ِ تازه و بسيار ريشهکنتر را افزون بر اين عمل مقرّر داشتند، احتمالاً برای ِ آنکه ديگر هيچ يهودیی مختون نتواند نشانههای مختونیی خويش را بستُرَد. در اين گام ِ دوم (پرياه)، قلفهی در نوزادی به حشفه چسبيده در روندی دردناک دريده و از بيخ برکنده میشود، تا حشفه ماندگارانه بيرون افتد و بیپوشش بماند. پستر، يک گام ِ سوم (مِتْسيتْساه) هم مقرّر شد، که متضمّن ِ مکيدن ِ خون از زخم ِ ختنه بود. آنچه سرانجام به صورت ِ ختنهی روتين ِ پسران ِ نوزاده به پزشکیی آمريکايی درآمد، در پايه، همان است که با دومين گام ِ ختنهی يهودی هستی پذيرفت.
⁂
سنجش ِ شالودهی اخلاقیی
مَنْسَک ِ يهودیی ختنه به دستکم دو دليل برای ِ ما، که با ختنهی پسران در ايران
روبرویايم، اهمّيّت دارد. نخست آنکه ايرانيان ِ پيش از اسلام ختنه نمیکردند: ختنه
نخست با اسلام به ايران درآمد، و سنّت ِ اسلامیی ختنه، اگرچه همان نشانگری و
جايگاه ِ دينیی مرکزی را ندارد که ختنه در يهوديّت يافته است، بر «سنّت ِ ابراهيمیی ختنه» تکيه دارد (حتّا اگر ساده و سرراست برگرفته از يهوديّت نباشد). دليل ِ دوم،
و شايد مهمّتر، آن است که پايداریی ختنه در ميان ِ مردمی که بخشی چشمگير از ايشان
روزبروز از اسلام گريزانتر میشوند، و مشخّصههای مهمّتر ِ فرهنگ ِ اسلامی را هرچه
بيشتر وامیزنند، تا اندازهيی چشمگير متأثّر است از ختنهی پزشکیشدهی آمريکايی
(که، مثل ِ چيزهای آمريکايیی ديگر، از پی ِ «ملکوت ِ جهانی»ی ايالات ِ متّحد نفوذی
کمابيش «جهانی» يافته است)، و، به ميانجیی آن، يک بار ِ ديگر، از ختنهی يهودی:
اين را نه تنها در بهانههای شبهعلمیی مدافعان ِ امروزين ِ ختنه در ايران بلکه
در اين بوده میتوان ديد که ختنهی پسران ِ ايرانی، که پيشتر بر طبق ِ رسم ِ
کشورهای اسلامی عموماً در سنّهای بالاتر ِ کودکی اجرا میشد، امروزه، اگر نه
عموماً، هرچه بيشتر در نوزادی اجرا میشود.
⁂
آنچه در پی میآيد ترجمهی
فارسیی قطعههايیست از نيچه، از دانش ِ شادان، بتشام، ضدّمسيح،
و اراده به قدرت. تا اين قطعهها را در بستر ِ تاريخ ِ ختنه نشانده باشيم،
«ميانپردههايی» بخشهای مختلف ِ متن را از يکديگر جدا میکنند، که دربردارندهی
گفتآوردهايیاند از «اهل ِ ختنه»؛ اينها همواره حاشيهبستهاند تا از متن ِ اصلی
متمايز باشند. لينک به متنهای پايهی ترجمه در جای ِ خود داده شده است، مگر در
مورد ِ بريدههای کتاب ِ مقدّس، که (بدون ِ حفظ ِ رسمخطّ) از
ترجمهی فارسیی قديم نقل شدهاند. معادل ِ بيگانهی برخی واژهها در پانوشتهای
مترجم به دست داده شده است، اغلب به همراه ِ تعريف (در گيومه و بر طبق ِ منبعهای مختلف)
و گهگاه با روشنسازیی زبانی نيز. پانوشتها، و همچنين حاشيهنوشتهای مترجم بر گفتآوردها،
به مانند ِ اين پيشگفتار، همواره با حروف ِ کمرنگ آمدهاند. عددها همهجا از چپ به
راست آراستهاند: بنابراين، به نمونه، «روميان ۲۹–۲:۲۵» نشانگر ِ آيههای
۲۵ تا ۲۹ از فصل ِ دوم ِ روميان است.
برعليه ِ بدگويان ِ زاستار[1]
(دانش ِ شادان، ۲۹۴
§)
مرا ناخوش انسانهايند
آنانکه نزدشان هر تمايل ِ زاستاری[2] بيدرنگ به
بيماری، به چيزی ازشکلانداز يا حتّا عيبناک میگردد،—اينان ما را به بيراه
ِ اين عقيده افکندهاند که تمايلها و رانههای انسان شرّند؛ ايشان سبب ِ بيداد
ِ بزرگمان بر زاستارمان، بر همه زاستارند! انسانهای بسنده در کارند که میشايد
به خرام و بيغمی خويش به رانههايشان بسپارند: ولی، از بيم ِ آن انگاشته «گوهر ِ
شرّ» ِ زاستار، اين نمیکنند! زانرو کار بدينجا رسيده است که نجابت چنين
اندک ميان ِ انسانها يافت میشود: [نجابتی] که شناختْنشان[3]اش هميشه
اين خواهد بود که از خويش ترسی ندارند، از خويش چيزی عيبناک چشم ندارند، بی وسواس
بپرّند، بدانجا که ما رانده میشويم—ما مُرغان ِ آزاده! هم به هرجا برسيم، هميشه گِردمان
آزاد و آفتابی خواهد بود.
گفتآورد ِ ۱:
از آر. دابليو. کُکْشات
(مجلّهی پزشکیی بريتانيا، ۱۹ اکتبر
۱۹۳۵)
من عقيده دارم که همهی کودکان ِ نرينه را
بايستی ختنه کرد. اين «مخالف ِ زاستار» است، ولی به همين دليل است که بايستی کرد. زاستار بر آن است که نرينهی نوجوان هرچه بسيارتر و مختلطتر جماع کند، و به
آن مقصود حشفهی حسّاس را میپوشانَد تا همواره آمادهی دريافت ِ محرّکها باشد.
تمدّن، برعکس، به پاکدامنی نيازمند است، و حشفهی مختونان بسرعت يک بافت ِ چرمگون
ِ کمحسّتر از پوست بخود میگيرد. بدينسان توجّه ِ نوجوان به دفعات ِ خيلی کمتر به
نرهاش جلب میشود. من متقاعد شدهام که خودارضايی در مختونان خيلی کمتر متداول
است. نظر به اين ملاحظهها مناسب نمینمايد استدلال کنيم که «خدا بهتر میداند
چگونه پسران ِ خُرد بسازد.»
فهم ِ اين پزشک ِبريتانيايی از پيکرشناسیی قلفه، که کارکرد ِاصلیی آن را بسادگی محافظت از «حشفهی
حسّاس» میشمارد، و امروزه هم بر زبان ِ برخی پزشکان میآيد، فهم ِ بسياری از
پزشکان ِ دوران بوده است؛ اين فهم، باری، با گواه ِ دانشی، که بر طبق ِ
آن «حسّاسترين» ناحيهی نره نه در حشفه بلکه در قلفه است، اختلاف دارد. چنانکه پژوهشگری
مینويسد: «خاطرنشان کردهاند که قلفه در شيرخوارگی حشفهی حسّاس را محافظت میکند،
و اين محافظت سراسر ِ زندگی میپايد. با در نظر گرفتن ِ حسّاسيّت ِ محدود ِ حشفه نسبت
به قلفهی درونیی بسيار عصبمندشده، میتوان استدلال کرد که لايهی بيرونیی قلفه
لايهی درونی را محافظت میکند، در حالی که حشفه قلفه را با صورت دادن به آن خدمت
میکند.»
اخلاق چونان پادْزاستار[4]
(بتشام، «اخلاق
چونان پادزاستار»، ۲–۱ §، ۴ §)
همهی شورها زمانهيی
دارند که آنجا فقط پُربلايند، که آنجا با گرانیی کانايی قربانیشان را بزير میکشند،—و
يکی ديرتر، بس بسيار ديرتر، که آنجا با روح ازدواج میکنند، خويش «روحانی» میگردانند.
در روزگاری پيشين، ازبهر ِ کانايیی در شور، جنگ را با خود ِ شور میساختند: برای
ِ نابودیی آن توطئه میکردند،—همهی هيولاهای کهن ِ اخلاق بر آن يکدلاند که «شورها
را بايد کُشت».[5]
نامورترين ضابطه برای ِ آن در عهد ِ جديد آمده است، در آن خطبهی کوه، جايی که، در ضمن بگويم، چيزها به هيچ رو از بالا نگريسته نمیشوند. همانجا به
نمونه با تطبيق بر جنسيگی[6] گفته میشود
«اگر تو را چشمات بلغزانَد، برکَناش»:[7] از بخت ِ
خوش هيچ مسيحی به اين دستور عمل نمیکند. هواها و هوسها را، فقط برای ِ پيش گرفتن
از کانايیشان و پيامدهای ناخوش ِ کانايیشان، نابود کردن، بر ما امروزه خود
فقط صورتی حادّ از کانايی جلوه میکند. ديگر اعجاب نمینماييم به دندانپزشکانی که
دندانها را برمیکَنند تا ديگر درد نکنند... با قدری انصاف ازديگرسو تصديق کرده شَواد که بر
خاکی که مسيحيّت از آن رُسته است مفهوم ِ «روحانیگردانیی شور» هيچ متصوّر
داشته نمیتوانست شد. آری کليسای نخستين، چنانکه معروف است، به نفع ِ «مسکينان ِ
روح»[8] با
«زيرکان» پيکار میکرد: چگونه شايستی از او جنگی زيرکانه با شور چشم داشت؟—کليسا با
وَربُرِش[9] به هر معنی با
هوا پيکار میکند: روشاش، «درمان»اش اختهگری[10]ست. هرگز
نمیپرسد: «هوسْ چگونه روحانی میگردانند، زيبا میگردانند، خدايی میگردانند؟»—تکيهی
انضباط را در همهی زمانها بر ريشهکنی نهاده است (حسّانيّت[11] را، سرافرازی
را، سروریجويی را، دارايیجويی را، کينجويی را).—ولی شورها را بر بُنْ تاختن يعنی
زندگی را بر بُنْ تاختن: عمل ِ کليسا زندگیدشمن است...
⁂
همان راه: بُريدهگردانی،[12] ريشهکنی،
بغريزه در پيکار با هوس بدست ِ آنان گُزيده میشود که سستارادهتر، تبهگنتر از آناند
که در آن بر خويش اندازه توانند برنهاد؛ بدست ِ آن طبعها که، به زبان ِ مَثَل (و
بی مَثَل—)، لا تْراپ[13] لازم
دارند، فلان اعلان ِ نهايیی دشمنی، يک شکاف ميان ِ خويش و شور. راههای ريشهای
تنها تبهگنان را ناگزيرند؛ سستیی اراده، به سخن ِ معيّنتر ناتوانی در واکنش نداشتن
به انگيختار، خود فقط صورتی ديگر از تبهگنیست. دشمنیی ريشهای، دشمنیی مرگبار
با حسّانيّت علامتی برانديشيدنی میمانَد: با آن به گمانداری بر حال ِ کلّیی چيزی
بدينشکلْ افراطی حقّوَريم.—آن دشمنی، آن آريغْ ديگر تازه هنگامی به اوج ِ خود میرسد
که چنين طبعها برای ِ درمان ِ ريشهای، برای ِ وازنش ِ «ابليس»شان هم ديگر بسنده
استواری ندارند. جمله داستان ِ کاهنان و فيلسوفان به همراه ِ هنرمندان را برنگريم:
زهرآگينترين را برعليه ِ حسّها نه عنّينان گفتهاند، نيز نه مرتاضان،
بل مرتاضان ِ نشدنی، چنانانی که لازم داشته میبودند مرتاض باشند...
⁂
—يک اصل به ضابطه میآورم.
هر زاستارگروی[14] در
اخلاق، يعنی هر اخلاق ِ درست،[15]
زير ِ سروریی يک غريزهی زندگیست،—فلان حکم ِ زندگی با قانونی معيّن از «بايد» و
«نبايد» برآورده میشود، فلان بازدارِش و دشمنخويی بر راه ِ زندگی با آن برطرف میشود.
اخلاق ِ پادزاستاری،[16]
يعنی کمابيش هر اخلاقی که تاکنون آموخته، ستوده و خطبهکرده شده است، برعکسْ راست برعليه
ِ غريزههای زندگی میگرايد،—محکومسازیی گاه نهانی، گاه بلند و گستاخانهی
اين غريزههاست. در آن هنگام که میگويد «خدا دل را درمیبيند»،[17]
به زيرترين و زبرترين رغبتهای زندگی نه میگويد و خدا را به دشمن ِ زندگی
میگيرد... قدّيس، که خدا خشنودیی خويش از او دارد،[18]
اختهی آرمانیست... زندگی به پايان است، جايی که «ملکوت ِ خدا» میآغازد...
گفتآورد ِ ۲:
از فيلون ِ اسکندرانی
(شريعتهای ويژه،
«رساله دربارهی ختنه»، ۲ §)
ولی، گذشته از آنچه بنقد گفتهاند، از نگاه ِ من ختنه همچنين نماد ِ دو چيز با حتميترين
اهمّيّت است.
اوّل از همه، نماد ِ
برکندن ِ لذّتهای خاطرفريب است؛ چه از آنجا که، از ميان ِ همهی خوشيهايی که لذّت
تواند آورد، معاشرت ِ مرد با زن دلپسندترين است، بر شريعتگذاران نيکو جلوه کرد
مُثله کردن ِ اندامی که به چنان وصلها خدمت میکند؛ با آن منسک ايشان بمَجاز بر
برکندن ِ همه لذّت ِ زائد و مفرط دلالت کردند، نه، براستی، تنها يکی را، بلکه هرچه
دگر را، به ميانجیی آنيک که امّارهترين ِ همه است.
دوم چيز آن است که [ختنه]
نماد ِ خودشناسیی مرد است، و ترک ِ آن مرض ِ سهمگين، عُجب ِ نفْس؛ چه برخی مردان،
بسان ِ مجسّمهسازان ِ ماهر، نازيدهاند که آن زيباترين حيوان، مَرد را میتوانند
ساخت؛ و، پُرباد ِ تکبّر، خويشْ ايزد گرفتهاند و سبب ِ راستين ِ آفرينش ِ همهچيز،
يعنی خدا را از ديده نهفتهاند، اگرچه با ملاحظهی ديگر کسان که ايشان در ميانشان
میزيند آن خطا را تصحيح میتوانستند کرد؛ چه در ميانشان بسيار مرداناند که
فرزندی ندارند، و بسيار زنان ِ نازا که وصلهايشان به چيزی راه نمیبَرد، چنانکه به
بيفرزندی پير میشوند.
بنابراين بايد رای ِ شرّ
از خاطر ريشهکن سازيم، و همهی انديشههای ديگر را که وقف ِ خدا نيستند.
(پرسش و پاسخ دربارهی پيدايش، کتاب ِ سوم، ۴۷ §)
چرا میفرمايد که فقط
نرينگان ختنه شوند؟[19]
نخست آنکه مصريان به رسم ِ
کشورشان پسر و دختر ِ قابلنکاح را در چهاردهسالگی، هنگامی که نرينه نطفه يافتن
میآغازد و مادينه جريان ِ طمث داشتن، ختنه میکنند. ولی شارع ِ الهی به دليلهای
بسيار ختنه را تنها برای ِ نرينگان مقرّر داشت. نخستين ِ اينها آن است که نرينه از
جفتگيری بيشتر لذّت میبرد، و به آن بيشتر ميل دارد، تا مادينه، و برایاش آمادهتر
است. بنابراين بحقّ مادينه را کنار میگذارد، و انگيزههای نامشروع ِ نرينه را با
نشانهی ختنه سرکوب میکند. دوم آن است که مادّهی مادينه در بقايای مايع ِ طمث
جنين را فرامیآورد. ولی نرينه مهارت و سبب را. و پس، از آنجا که نرينه در فراروند
ِ تَوالُد بزرگتر و بايستهتر را فراهم میکند، شايسته بود که با نشانهی ختنه او
را از سرافرازی بازدارند، ولی عنصر ِ
مادّی، که بيجان است، اجازهی تکبّر نمیدهد. اين از آن. باری، بايد توجّه
کنيم از اين چه برمیآيد. آنچه در ما میبيند خاطر است، و برکندن ِ رويشهای زائدش بايسته
است. هان اين رويشهای زائد نظرهای عُجباند و آنچه بر طبق ِ آنها میکنند. و
هنگامی که خاطر مختون میشود و فقط چيزهای بايسته و سودمند در بر دارد، و هنگامی
که آنجا همزمان هرآنچه سبب ِ افزايش ِ سرافرازیست برکنده میشود، چشمان نيز با آن
مختون میشوند، مانا که (اگرنه) نمیتوانستند ديد.
فيلون ِ اسکندرانی (دوروبر
ِ ۵۰ بم–۲۰ قم) نويسنده و فيلسوف ِ يهودیست. دانشنامهی مسيحيّت ِ آغازين
نفوذ ِ او در فلسفهی مسيحیی کهن ِ سپسين و تفسير ِ کتاب ِ مقدّس را «عميق» میخوانَد.
«بهبودبخشان» ِ بشريّت
(بتشام، «‹بهبودبخشان›
ِ بشريّت»، ۵–۲ §)
نمونهيی نخستين و بجمله
سردستی. در همهی روزگاران خواستهاند انسانها را «بهبود» بخشند: اين پيش از همه
اخلاق خوانده میشد. ولی تحت ِ همين لفظ گوناگونترين ِ همه گرايش نهفته است. چه رامسازیی
دَد ِ بشری و چه تربيتدهیی يک جنس ِ بشریی معيّن «بهبود» ناميده شده است:
اين اصطلاحات[20] ِ
جانورشناختی بنخست واقعيّتهايی بيان میکنند،—هرآينه
واقعيّتهايی که «بهبودبخش» ِ نوعی، کاهن،[21]
از آنها چيزی نمیداند—چيزی نمیخواهد بداند... رامسازیی جانور را «بهبود»اش
ناميدن در گوش ِ ما بتقريب مزاح است. آنکه میداند در نمايشگاههای جانوران چه روی
میدهد در آن شکّ دارد که دد همانجا «بهبودبخشيده» میشود. نزارکرده میشود، کمزيانتر کرده میشود،
با تأثّر ِ افسرندهی ترس، با درد، با زخم، با گرسنگی به دد ِ بيمارگون میگردد.—با
انسان ِ رامکردهيی که کاهن آن را «بهبود» بخشيده است حالوکارْ دگرسان نيست. در
سدههای ميانیی آغازين، که در واقع کليسا پيش از همه نمايشگاهی از جانوران بود، ازهمهسو
بر پی ِ زيباترين نمودارهای «دد ِ بور» شکار میساختند،—ژرمنان ِ نجيب را به نمونه
«بهبود» میبخشيدند. ولی پساندر يک چنين ژرمن ِ «بهبودبخشيده»، به بيراه ِ دِير افکنده
چون به نظر میرسيد؟ چون يکی کاريکاتور ِ انسان، چون يکی دُژزاد:[22]
به «معصيتکار» گشته بود، در قفس جای گرفته بود، او را ميان ِ مفهومهای پاکْ سهمگين
دربند کرده بودند... اکنون آنجا افتاده بود، بيمار، رنجور، بر خويشتن بدانديش؛
پُرآريغ بر انگيزههای زندگی، پُرگمان بر هرآنچه هنوز زورمند و نيکبخت بود. کوتاه،
يکی «مسيحی»... به سخن ِ پيکرشناسانه: در پيکار با ددْ بيمار ساختن يکتا راه ِ نزار
ساختن ِ او تواند بود. اين را کليسا میفهميد: انسان را تباه کرد، او
را نزار کرد،—ولی ادّعا داشت که او را «بهبود» بخشيده است...
⁂
مورد ِ ديگر ِ آنچه
اخلاق نامند، مورد ِ تربيتدهیی يک نژاد و گونهی معيّن را در نظر بگيريم.
بزرگوارترين نمونه برای ِ آن را اخلاق ِ هندو، به دينْ مصوّب چونان «کيش ِ مانو»،[23]
فرامیدهد. اينجا تکليف ِ يکباره تربيت دادن ِ نه کمتر از چهار نژاد نهاده است: يکی
موبَدانه،[24] يکی جنگاورانه،
يکی بازرگان-و-کشاورزانه، سرانجام يکی چاکرنژاد، شودْراها.[25]
آشکارا اينجا ديگر ميان ِ بندهکنندگان ِ جانوران نيستيم: تنها برای ِ ريختن ِ نقشهی
چنين تربيتدهیيی هم، پيششرطْ گونهيی انسان ِ صد بار نرمتر و خردمندتر است. به درآمدن
از هوای بيمار-و-بندخانهی مسيحی به اين جهان ِ درستتر،
والاتر، فراختر آدم دم برمیزند. چه بيمايه است «عهد ِ جديد» پيش ِ مانو،
چه بد میبويد!—ولی اين سازمان هم لازم داشت که ترسناک باشد،—نه اين بار در
پيکار با دد، بلکه با مفهوم ِ مقابل ِ او، انسان ِ ناتربيت، انسان ِ درهمبرهم،
چاندالا.[26] و
باز برای ِ بيخطرش، نزارش ساختن راهی نداشت جز از بيمارش ساختن،—پيکار با «شمار
ِ بزرگ» بود. شايد احساس ِ ما را چيزی خلافگوتر از اين راهکارهای دفاعیی
اخلاق ِ هندو در کار نباشد. عهد ِ سوم به نمونه (آوادانا-شاسْتْرا ۱[27])،
«از سبزيهای ناپاک»، میفرمايد که يکتا خوراکی که چاندالاها را رواست میبايد سير
و پياز باشد، نظر به اينکه کتاب ِ مقدّس بديشان دادن ِ دانه يا ميوههايی که دانه
دارند، يا آب يا آتش را منع میکند. همان عهد برمینهد که آبی که ايشان لازم
دارند، نه از رودها، نه از چشمهها، نه از آبگيرها میشايد گرفته شود، بلکه تنها
از گذرهای سوی مردابها و از چالهايی که با پی ِ جانوران بپای شدهاند. هميدون ايشان
را ممنوع میشود که شستنی رختشان بشويند و خويشتن بشويند، که آبی که از سر
ِ لطف در اختيارشان قرار داده میشود تنها برای ِ نشاندن ِ تشنگی میشايد به کار
برده شود. سرانجام منع ِ شودرا-زنان از اينکه چاندالا-زنان را بگاه ِ زايمان
درکنار باشند، هميدون منعی نيز اخيران را از اينکه يکديگر را بدانگاه درکنار
باشند...—فرجام ِ يک چنين شهربانیی بهداشتی دور نماند: مرضهای همهگير ِ مردمکُش،
بيماريهای آميزشیی شنيع و بر سر ِ آن باز «کيش ِ کارد»، فرمايندهی ختنه برای ِ کودکان
ِ نرينه، برداشت ِ لبهای کوچک ِ شرم برای ِ کودکان ِ مادينه.—مانو خود میگويد:
«چاندالاها ميوهی نکاحشکنی[28]اند
و مَحرَمآميزی[29] و بزه
(—اينيک تالیی بايستهی مفهوم ِ تربيتدهی). میبايد به پوشيدنی تنها
ژندههای نعشها را دارند، به ظرفْ کوزههای شکسته را، به زينتْ آهن ِ پوده را، به
خداپرستی تنها اهريمنان را؛ میبايد بی آرام از جايی به جای ديگر بگردند. ايشان را
ممنوع است از چپ به راست نوشتن و به نوشتن کار ِ خويش با دست ِ راست ساختن: کاربرد
ِ دست ِ راست و از چپ به راست فقط پُرهنران را فراداشته بُوَد، مردم ِ بانژاد
را.»—
⁂
اين فرمانها بسنده پُردرساند: در ايشان يکی انسانيّت ِ آريايی را داريم، بجمله پاک،
بجمله سرآغازين،—میآموزيم که مفهوم ِ «خون ِ پاک» مقابل ِ مفهومی بیآزار است. ازديگرسو روشن میشود که در کدام قوم آريغ، آريغ ِ چاندالا از اين «انسانيّت» خويش جاودانه کرده است، کجا دين، کجا نبوغ شده
است... از اين ديدگاه انجيلها سندی دستاوّلاند؛ کتاب ِ خَنوخ[30]
بيشتر نيز.—مسيحيّت، از بُن ِ يهودی و تنها چونان رُستنیی اين خاکْ فهميدنی،
پادجنبش[31]
ِ بر هر اخلاق ِ تربيتدهی، نژاد، امتياز را به نمايش میگذارد:—به تمامْ معنی[32]
دين ِ پادآريايیست: مسيحيّت بازارزيابیی همه ارزشهای آريايی، پيروزیی
ارزشهای چاندالايی، انجيل ِ خطبهکرده مسکينان را، فرومايگان را، شورش ِ جمعیی
همه پايمالان، خواران، نافرجامان، بدبرآمدگان بر «نژاد»،—کين ِ نامُردنیی چاندالا
چونان دين ِ مهربانی...
⁂
اخلاق ِ تربيتدهی
و اخلاق ِ رامسازی در راههای درنشاندن ِ خويش يکديگر را تمامْ سزاوارند: میشايد
چونان زبرترين اصل فرانهيم که، برای ِ ساختن ِ اخلاق، میبايد ارادهی
نامشروط به خلاف[شان] را داشت. اين است آن مسئلهی بزرگ ِ وحشتناک که ديريازتر
از پساش رفتهام: روانشناسیی «بهبودبخشان» ِ بشريّت. يک بودهی کوچک و در بنيادْ
فروتنانه، زانچه دروغ ِ مصلحتآميز[33]
نامند، به اين مسئله نخستين گذرم داد: دروغ ِ مصلحتآميز، ميراث ِ همهی فيلسوفان و کاهنانی که بشريّت را «بهبود» بخشيدهاند. نه مانو، نه افلاطون، نه
کنفوسيوس، نه آموزگاران ِ يهودی و مسيحی هرگز در حقّ ِ دروغگويیشان شکّ
نکردهاند. در حقّهای بجمله ديگر شکّ نکردهاند... به صورتبندیی کوتاه ِ
سخن شايستی گفت: همهی راههايی که با آنها تاکنون بنا بوده بشريّت اخلاقی
کرده شود از بنيادْ غيراخلاقی بودهاند.—
گفتآورد ِ ۳:
از موسی بن ميمون
(دلالت ِ حائران، بخش ِ سوم، فصل ِ ۴۹)
در خصوص ِ ختنه، يکی از دليلهايش، به
عقيدهی من، ميل ِ به وقوع رساندن ِ کاهش ِ آميزش ِ جنسی و نزار کردن ِ اندام ِ
مورد ِ بحث است، تا اين فعّاليّت کم شود و اندام در ساکنترين حالت ِ شدنی باشد.
گمان کردهاند که ختنه آنچه به سان ِ مادرزادی معيوب است بيعيب میکند. اين به
هرکسی امکان داده است که اعتراض کند و بگويد: چيزهای زاستاری چگونه میتوانند چنان
معيوب باشند که نياز داشته باشند از بيرون بيعيب شوند، خاصّه چون میدانيم که
پيشپوست چقدر برای ِ آن عضو سودمند است؟ در واقع اين حُکم نه به منظور ِ
بيعيب کردن ِ آنچه به سان ِ مادرزادی معيوب است، بلکه به منظور ِ بيعيب کردن ِ
آنچه به سان ِ اخلاقی معيوب است مقرّر شده است. درد ِ جسمانیی رسانده به آن عضو
مقصود ِ واقعیی ختنه است. هيچيک از فعّاليّتهای بايسته برای ِ حفظ ِ فرد از آن
زيان نمیبيند، توليدمثل هم نشدنی نمیگردد، ولی نفسانيّت و شهوت ِ تند که از آنچه
مورد ِ نياز است فراتر میرود کم میشود. اين حقيقت که ختنه قوّهی هيجان ِ جنسی
را نزار میکند و گاهی شايد لذّت را کم میکند مسلّم است. چه اگر به وقت ِ زادن از
اين عضو خون ريخته باشند و پوششاش برداشته باشند، مسلّماً بايد نزار شود. حکيمان،
که يادشان مبارک باد، صريحاً تقرير کردهاند: برای ِ زنی که مردی
نامختون با وی آميزش ِ جنسی داشته، سخت است که از او جدا شود. به عقيدهی من
اين قويترين ِ دليلها برای ِ ختنه است. چهکسی نخست اجرای اين عمل آغازيد
مگر ابراهيم که به پاکدامنی نامور بود—چنانکه حکيمان، که يادشان مبارک
باد، ذکر کردهاند، با ارجاع به گفتهی او: اينک میدانم که تو زن ِ
نيکومنظر هستی.[34]
به زعم ِ من ختنه يک معنیی بسيار مهمّ ِ
ديگر دارد، اينکه همهی کسانی که به اين عقيده خُستويند—يعنی آنانکه به يگانگیی خدا
ايمان دارند—بايستی نشانهيی جسمانی دارند که ايشان را متّحد کند تا آنکه به ايشان
تعلّق ندارد قادر نباشد ادّعا کند که يکی از ايشان است، در حالی که بيگانه است. چه
او شايد چنين کند تا از ايشان سود ببرد يا کسانی را که به اين دين خستويند بفريبد.
باری، کس اين عمل را بر خود يا بر پسر ِ خود اجرا نمیکند مگر اينکه در نتيجهی
ايمانی خالص باشد. زيرا بسان ِ برشی در پا يا سوزشی در دست نيست، بلکه چيزی بسيار
بسيار سخت است.
همچنين خوب میدانيم که چه درجه از مهربانیی
دوسره و ياریی دوسره ميان ِ کسانی هست که همه يک نشانه دارند، که برایشان يک جور
عهد و همدستی را صورت میدهد. ختنه عهدیست که پدرمان ابراهيم از
نظر ِ ايمان به يگانگیی خدا کرد. بدينسان هرکه مختون میشود به عهد ِ
ابراهيم میپيوندد. اين عهد تعهّد بر ايمان به يگانگیی خدا را برمینهد: تا
تو را و بعد از تو ذرّيّت ِ تو را خدا باشم.[35] اين
هم دليلیست قوی، به قوّت ِ آن نخستين، که میتوان در توضيح ِ ختنه اقامه
کرد؛ شايد حتّا قويتر از آن نخستين باشد.
کمال و مداومت ِ اين شريعت تنها در صورتی حاصل تواند آمد که ختنه را در کودکی اجرا کنند. برای ِ اين سه دليل ِ خردمندانه در کار است. نخستين آن است که اگر کودک را تا بزرگ شود به
حال ِ خود بگذارند، گاهی اجرايش نخواهد کرد. دومين آن است که کودک به اندازهی مرد
ِ بزرگسال درد نمیکشد زيرا غشايش هنوز نازک است و خيالاش نزار؛ چه مرد ِ بزرگسال
کار را، که پيش از آنکه روی دهد به خيال خواهد آورد، هولناک و سخت خواهد دانست.
سومين آن است که والدين ِ کودکی که تازه زاده است کارهای راجع به او را سبُک میگيرند،
چه تا آن زمان صورت ِ خيالی که والدين را وادار میکند که بر او مهر دارند هنوز
استوار نيست. چه اين صورت ِ خيالی با تماس ِ عادی میافزايد و با رشد ِ کودک رشد
میکند. سپس کاستن و ناپديد شدن میآغازد، اشارهام به اين صورت ِ خيالیست. چه
مهر ِ پدر و مادر بر فرزند هنگامی که تازه زاده شده است بسان ِ مهرشان بر او
هنگامی که يکساله است نيست، و مهرشان بر او هنگامی که يکساله است بسان ِ مهرشان
هنگامی که ششساله است نيست. در نتيجه اگر تا دو يا سه سال نامختوناش بگذارند،
اين به سبب ِ مهر ِ پدر و عاطفهاش بر او ترک ِ ختنه را ناگزير خواهد کرد. در زمان
ِ زادن ِ او، از ديگر سو، اين صورت ِ خيالی بسيار نزار است، بويژه تا آنجا که راجع
است به پدر که اين حکم را بر او برنهادهاند.
سخن ِ موسی بن ميمون (۱۲۰۴–۱۱۳۸)، فيلسوف ِ نامدار ِ يهودی، از جنبههای مختلف جالبتوجّه است. نخست، او در حالی با هدف ِ عقلانیسازیی ختنهی نوزادان، همانند ِ بهانهآوران ِ ختنه در روزگار ِ ما، ادّعا میکند که نوزادان کمتر از بزرگسالان درد میکشند که پيشتر، به شيوهيی که گويی يکی از معروفترين دفاعيّههای آغازين از ختنه در پزشکیی مدرن[36] را پيشبينی میکند، «مقصود ِ واقعیی ختنه» را «درد ِ جسمانیی رسانده به آن عضو» خوانده است؛ گواه ِ دانشی، باری، نشان داده است که نوزادان درد را دستکم به همان شدّتی احساس میکنند که بزرگسالان، و تجربهی درد ِ شديد در آغاز ِ زندگی میتواند پيامدهای نامساعد ِ درازمدّت برای ِ کودک ِ رو به رشد داشته باشد. ديگر، او در حالی، با همان هدف، میگويد که «نامختون» شايد به ارادهی خود تن به ختنه درندهد (که، معمولاً، و به دليلهای بسنده روشن، درنمیدهد) که پيشتر ختنه را نشانهی ايمان به يگانگیی خدا و موجب ِ پيوستن به «عهد ِ ابراهيم» خوانده است: از ديد ِ او، ظاهراً، دليلآوری برای ِ حقّ ِ تحميل ِ «عهد ِ ابراهيم» بر نوزادانی که، اگر به حال ِ خود گذاشته میشدند، «شايد» حاضر نمیشدند به آن «بپيوندند» چيزی نيست که در کوشش ِ استدلالیاش به آن—حتّا در حدّ ِ اشارهيی—نياز افتد. سرانجام، دليلآوریی آغازين ِ او، يک بار ِ ديگر، ناراستیی اين ادّعای مدافعان ِ امروزين ِ ختنهی پسران را که عمل در بستر ِ تاريخیی خودش (بخلاف ِ ختنهی دختران) ارتباطی با ميل به سرکوب ِ جنسی نداشته است نشان میدهد. چنانکه مؤلّف ِ کتاب ِ اروس و يهوديان نوشته است: «به نظر میرسيد ابن ميمون بر اين باور است که پيشپوست بسيار عصبمندشده است و بنابراين لذّت ِ جنسیی شديد توليد میکند (تقريباً مثل ِ چوچوله در مادينه، که هنوز مانده بود تا کشفاش کنند). برکندناش دو مقصود برمیآورَد: اين موضع ِ لذّت را برمیدارد و خاطرهی درد ِ جسمانی را بر اندام ِ سرکش مینشاند. ختنه مشکوکانه به عملی کردن ِ چيزی مثل ِ اختهسازی نزديک میشود، ولی با دستنخورده گذاشتن ِ توانايیی توليدمثل. اگر راهحلّ ِ اُريگِنِس[37] برای ِ مسئلهی خواهش ِ جنسی—خوداَختهسازی—از حدّومرز ِ هالاخاه[38] بيرون بود، ختنه میتوانست چونان بديلی يهودی به کار آيد: بُرشی که لذّت را از توليدمثل جدا میکند.»
(ضدّمسيح، ۲۴ §)
اينجا تنها اشاره به مسئلهی خيزش ِ مسيحيّت میکنم. نخستين اصل ِ حلّ ِ آن عبارت از اين است: مسيحيّت تنها از خاکی فهم میشود که از آن رُسته است،—پادجنبشی بر غريزهی يهودی نيست، خودْ راستازپیآيندگی[39]ی آن است، نتيجهگيریيی ديگر در منطق ِ ترسافکن ِ آن. در صورتبندیی کوتاه ِ مُنجی: «رستگاری از يهوديان میآيد.»[40]—دومين اصل عبارت از اين است: نوع ِ روانشناختیی جليلی[41] هنوز بازشناختنیست، ولی تازه در ناخَلَفافتادگی[42]ی کاملاش (که بهم مُثلهشدگی و بيشگرفتگیی بار ِ جنبههای بيگانه است—) توانسته است بدان کار آيد که برای ِ آن به کار برده شده است، به کار ِ نوع ِ منجیی بشريّت.—
يهوديان نشانوار[43]ترين قوم ِ تاريخ ِ جهاناند، زيرا، قرارگرفته پيش ِ پرسش ِ بودن و نبودن، بودن به هر قيمت را با دانستگیيی بتمامی وحشتناک پيش داشتند: اين قيمتْ دروغينسازیی ريشهایی همه زاستار، همه زاستاريگی،[44] همه واقعيّت، جمله جهان ِ درونی همچنانکه بيرونی بود. ايشان از همهی شرايطی خويش برکنار کردند که تحت ِ آنها تاکنون قوم میتوانست بزيد، میشايست بزيد؛ ايشان مفهومی مقابل با شرايط ِ زاستاری از خويش درکردند،—ايشان، بهنوبت، دين، آيين ِ پرستش، اخلاق، تاريخ، روانشناسی را به شيوهيی درمانناپذير به نقض ِ ارزشهای زاستاریی آنها برگرداندند. به همين پديده يک بار ِ ديگر و در ابعاد ِ وصفناپذيرانه بزرگترکرده برمیخوريم، با اين حال تنها چونان رونوشت:—کليسای مسيحی، در مقايسه با «قوم ِ مقدّسان»، از هر حقّی بر ادّعای اصالت محروم است. يهوديان، هم بدانسان، پُربلاترين قوم ِ تاريخ ِ جهاناند: در پَسْکُنش[45]شان ايشان بشريّت را بدان اندازه دروغين کردهاند که امروزه نيز مسيحی احساس ِ يهودیستيزی میتواند کرد، بی که خويش را چونان واپسين تالیی يهودی بفهمد.
من در «تبارشناسیی اخلاق»ام به نخستين بار مفهوم ِ متقابل ِ يک اخلاق ِ نجيب و يک اخلاق ِ بغض[46] را روانشناسانه پيش آوردهام، آخری برجهيده از نه بر اوّلی: ولی اين به تامّ و تمام اخلاق ِ يهودمسيحیست. برای ِ نه گفتنْ توانستن به هرآنچه جنبش ِ برشوندهی زندگی، خوشفرجامی، قدرت، زيبايی، خودْهايِش[47] بر زمين به نمايش میگذارد، میبايست اينجا غريزهی نبوغگشتهی بغض برای ِ خويش جهانی ديگر جعل کند که از آنجا آن زندگیهايِش[48] چيزی شرّ، چيزی فینفسه نکوهيدنی جلوه میکرد. روانشناسانه که بازشمرده آيد، قوم ِ يهود قوم ِ غليظترين نيروی زندگیست که، بازنشانده تحت ِ شرايط ِ نشايستنی، آزادکامانه، از ژرفترين زيرکیی خودداری،[49] طرف ِ همهی غريزههای انحطاط[50] را میگيرد،—نه چون ايشان بر او سروری میکنند، بلکه زيرا در ايشان به قدرتی پی برده است که با آن میتوان خويش بر «جهان» درنشاند. يهوديان قرينهی همه منحطّان[51]اند: ايشان میبايسته است ايشان را تا به توهّم به نمايش بگذارند، ايشان، با اقصیالغايه[52]ی نبوغی بازيگرانه، میدانستهاند چگونه خويش در رأس ِ همهی جنبشهای انحطاط بگذارند (—چونان مسيحيّت ِ پولُس—)، تا از ايشان چيزی بسازند که از هر طرف ِ آريگوی ِ زندگی زورمندتر است. انحطاط، برای ِ گونهی در يهوديّت و مسيحيّت قدرتطلب ِ بشر، گونهی کاهنی، فقط وسيله است: اين گونه از بشر نفعی جانی در آن دارد که بشريّت را بيمار سازد و مفهومهای «خير» و «شرّ»، «راستين» و «دروغين» را به معنیيی جاندرخطرانداز و جهانبدگوی برگرداند.—
گفتآورد ِ ۴:
از ناتان لوپس کاردوزو
(تايمز آو ايزرئيل، ۱۷
ژانويه ۲۰۱۸)
ولی دربارهی همهی يهوديانی که ديگر دينی نيستند و يهوديّت را رها کردهاند چه؟
ايشان چرا بايستی به ختنه کردن ِ بچّههايشان ادامه دهند؟
مانا که سَرسنجشگر[53] ِ مشهور ِ پيشتر مذکور ِ يهوديّت، باروخ سْپينوزا، اين پرسش را پاسخ گفت: «نشانهی ختنه، گمان میکنم، چنان مهمّ است که میتوانم خويش متقاعد کنم که بتنهايی ملّت را تا ابد حفظ خواهد کرد» (رسالهی يزدانشناختی–سياسی). آنچه اين فيلسوف ِ بزرگ در آن بحث میکرد اين بود که يهوديان شايد سَبَّت، کَشْروت[54] و بهکلّْ يهوديّت را ردّ کنند، ولی مادام که بچّههايشان را ختنه میکنند، ملّتشان را از فراموشیی محض حفظ خواهند کرد، زيرا بجا میآورند که [ختنه] در قلب ِ يهودانگی[55] قرار دارد و بسی بيش از فقط يک منسک ِ دينی يا ايمان به خدا را بازمینمايد.
ختنه واقعهيیست که چونان
لحظهيی در گذشته وجود دارد، وليکن به درون ِ حال امتداد میيابد. از چشمانداز ِ
بشری، ختنه فقط يک بار روی میدهد؛ ولی از چشمانداز ِ رسالت، پيام ِ رسانيده با
اين عمل—تعهّد ِ نامتزلزل ِ ملّت ِ يهود چه به خدا، چه به آيينهای اخلاقی، چه به
يهودانگی—تا ابد طنين میاندازد. يادمانهای سنگی شايد ناپديد شوند؛ عملهای روح
هرگز محو نخواهند شد.
از چشمانداز ِ دينی، در
زمان ِ ختنه، والدين بر تن ِ بچّهشان مُهر ِ خدا میزنند و بدينسان او را به عهد
ِ با خدا و معنیی انسان درمیآورند. از آن لحظه، بچّه سفرش را در راه ِ تعهّد به
تقدّس میآغازد که، اگرچه هنوز بر او شناخته نيست، چالشانگيزترين و پاداشدِهْترين
رسالتیست که زندگی میتواند در پيش نهد—بندهی خدا و برکت ِ همهی ملّتها شدن.
چنانکه سْپينوزا، که همه
يهودانگی را ترک گفته بود، چنان صحيح اظهار کرد، ختنه راز ِ معجزهی بقای يهود
است. آنچه آن يهوديانی که با ختنه مخالفت میکنند نبايستی هرگز فراموش کنند اين
است که کوشش در غيرقانونی کردن ِ اين منسک نه تنها شايد زندگیی يهودی را نشدنی
کند، بلکه يحتمل همه هستیی يهودی را به پايان خواهد رساند. در واقع، فراخوان ِ به پايان
رساندن ِ کشور ِ اسرائيل چونان ميهن ِ ملّیی قوم ِ يهود است. اين فراتر از سوگْناک
خواهد بود.
ناتان لوپس کاردوزو (زادهی
۱۹۴۶ در هلند) خاخام ِ اسرائيلیست. چنانکه انجمن ِ پزشکیی پادشاهیی هلند تقرير
میکند، «اگرچه ختنهی نادرمانی در درون ِ يهوديّت نشانگریی مرکزی دارد و عنصری
مهمّ از هويّت است، عمل در درون ِ جماعت ِ يهودی بی منتقد نيست. در سالهای اخير،
جنبشهای خواستار ِ پايان ِ ختنهی نادرمانی در درون ِ جماعت ِ يهودی، چنان که در
بيروناش، پديد آمدهاند. نمونهها يهوديان عليه ِ ختنه و انجمن ِ
اسرائيل عليه ِ مثلهی تناسلیاند.» نوشتهی کاردوزو در پايه میکوشد اين دست
يهوديان ِ نوپديد را متقاعد کند—از ديد ِ او، ديگران عمدتاً «سامیستيزانی»اند
که نمیتوان با ايشان بحث کرد.
(اراده به قدرت،
۱۸۲ §)
کهانت ِ يهودی فهميده
بود که هرآنچه خود ادّعا میکرد را چونان حُکم ِ الهی، چونان پيروی
از امر ِ خدا ارائه کند... هميدون، آنچه به کار ِ آن میآمد که اسرائيل را نگه
دارد، شدنیسازیی وجود ِ او (به نمونه مجموعهيی از کارها:
ختنه، آيين ِ قربانی چونان مرکز ِ آگاهیی ملّی) را نه چونان زاستار، بلکه چونان
«خدا» درآورَد.—اين فراروند پا فراتر مینهد؛ در درون ِ يهوديّت،
آنجا که بايستگیی «کارها» احساس کرده نمیشد (يعنی چونان برگُسست از بيرون)، گونهيی
کاهنی از بشر متصوّر داشته توانست شد که چنان رفتار میکند که «طبع ِ نجيب» با
اشرافی؛ يک کاهنانگیی بيفرقه[56]
و همانا خودانگيختهی روان، که اکنون، برای ِ آنکه مقابلاش را تيز از خويش برابر دارد،
نه بر «کارها»، بلکه بر «منش» ارج مینهاد...
در بُنْ کار باز با درنشاندن
ِ گونهيی معيّن از روان بود: همانا يک شورش ِ قومی در درون ِ يک قوم ِ
کاهنی،—يک جنبش ِ زاهدکيشانه از پايين (معصيتکاران، باجگيران، زنان، بيماران).
عيسای ناصری آن نشانه بود که به آن ايشان خويش بازشناختند. و باز، برای
ِ آنکه به خويش ايمان توانند داشت، به يک تَراپيکرِش ِ يزدانشناختی[57] نياز دارند: نه چيزی
کمتر از «پسر ِ خدا» ايشان را لازم میآيد تا برای ِ خويش ايمان بسازند... و
همچنانکه کهانت جمله تاريخ ِ اسرائيل را بدروغ برساخته بود، دگرباره آزمايش کردند
که بر روی هم تاريخ ِ بشريّت را اينجا بدروغ بازسازند، تا با آن مسيحيّت
چونان محوريترين رويدادش جلوه تواند کرد. اين جنبش تنها بر خاک ِ يهوديّت میتوانست
بردميد: کار ِ عمدهی آن بهم بربافتن ِ گناه و بدبختی بود و فروکاستن ِ
همه گناه به گناه نزد ِ خدا: مسيحيّت توان ِ دوم ِ آن است.
گفتآورد ِ ۵:
از پولُس
(روميان ۲۹–۲:۲۵)
زيرا ختنه سودمند است
هرگاه به شريعت عمل نمايی. امّا اگر از شريعت تجاوز نمايی، ختنهی تو نامختونی
گشته است. پس اگر نامختونی احکام ِ شريعت را نگاه دارد، آيا نامختونیی او ختنه
شمرده نمیشود؟ و نامختونیی طبيعی هرگاه شريعت را بجا آرد، حکم خواهد کرد بر تو
که با وجود ِ کتب و ختنه از شريعت تجاوز میکنی. زيرا آنکه در ظاهر است يهودی نيست
و آنچه در ظاهر در جسم است، ختنه نی. بلکه يهود آن است که در باطن باشد و ختنه
آنکه قلبی باشد، در روح، نه در حرف، که مدح ِ آن نه از انسان بلکه از خداست.
(روميان ۲–۳:۱)
پس برتریی يهود چیست؟ و
يا از ختنه چه فايده؟ بسيار از هر جهت؛ اوّل آنکه بديشان کلام ِ خدا امانت داده
شده است.
(روميان ۱۲–۴:۹)
پس آيا اين خوشحالی بر اهل
ِ ختنه گفته شد يا برای ِ نامختونان نيز؟
زيرا میگوييم ايمان ِ ابراهيم به عدالت محسوب گشت. پس در چه حالت محسوب شد، وقتی
که او در ختنه بود يا در نامختونی؟ در ختنه نی، بلکه در نامختونی؛ و علامت ِ ختنه
را يافت تا مُهر باشد بر آن عدالت ِ ايمانی که در نامختونی داشت، تا او همهی
نامختونان را که ايمان آورند پدر باشد تا عدالت برای ِ ايشان هم محسوب شود؛ و پدر
ِ اهل ِ ختنه نيز يعنی آنانی را که نه فقط مختوناند بلکه سالک هم میباشند بر
آثار ِ ايمانی که پدر ِ ما ابراهيم در نامختونی داشت.
(اوّل ِ قرنتيان ۱۹–۷:۱۸)
اگر کسی در مختونی خوانده
شود، نامختون نگردد و اگر کسی در نامختونی خوانده شود، مختون نشود. ختنه چيزی نيست
و نامختونی هيچ، بلکه نگاه داشتن ِ امرهای خدا.
(غلاطيان ۶–۵:۱)
پس به آن آزادی که مسيح ما
را به آن آزاد کرد، استوار باشيد و باز در يوغ ِ بندگی گرفتار مشويد. اينک من،
پولس، به شما میگويم که اگر مختون شويد، مسيح برای ِ شما هيچ نفع ندارد. بلی باز
به هر کس که مختون شود شهادت میدهم که مديون است که تمامیی شريعت را بجا آورد.
همهی شما که از شريعت عادل میشويد، از مسيح باطل و از فيض ساقط گشتهايد. زيرا
که ما بواسطهی روح از ايمان مترقّب ِ اميد ِ عدالت هستيم. و در مسيح عيسی نه ختنه
فايده دارد و نه نامختونی بلکه ايمانی که به محبّت عمل میکند.
(غلاطيان ۱۵–۶:۱۲)
آنانی که میخواهند صورتی
نيکو در جسم نمايان سازند، ايشان شما را مجبور میسازند که مختون شويد، محض ِ
اينکه برای ِ صليب ِ مسيح جفا نبينند. زيرا ايشان نيز که مختون میشوند، خودْ
شريعت را نگاه نمیدارند بلکه میخواهند شما مختون شويد تا در جسم ِ شما فخر کنند.
ليکن حاشا از من که فخر کنم جز از صليب ِ خداوند ِ ما عيسی مسيح که بوسيلهی او
دنيا برای ِ من مصلوب شد و من برای ِ دنيا. زيرا که در مسيح عيسی نه ختنه چيزیست و
نه نامختونی بلکه خلقت ِ تازه.
(فيليپيان ۶–۳:۲)
از سگها باحذر باشيد. از
عاملان ِ شرير احتراز نماييد. از مقطوعان بپرهيزيد. زيرا مختونان ما هستيم که خدا
را در روح عبادت میکنيم و به مسيح عيسی فخر میکنيم و بر جسم اعتماد نداريم.
هرچند مرا در جسم نيز اعتماد است. اگر کسی ديگر گمان برد که در جسم اعتماد دارد، من
بيشتر. روز ِ هشتم مختونشده و از قبيلهی اسرائيل، از سبط ِ بنيامين، عبرانی از
عبرانيان، از جهت ِ شريعت فريسی، از جهت ِ غيرت جفاکننده بر کليسا، از جهت ِ عدالت
ِ شريعتی بيعيب.
(کولسيان ۱۱–۲:۸)
باخبر باشيد که کسی شما را
نربايد به فلسفه و مکر ِ باطل، بر حسب ِ تقليد ِ مردم و برحسب ِ اصول ِ دنيوی نه
بر حسب ِ مسيح، که در وی از جهت ِ جسم تمامیی پُریی الوهيّت ساکن است. و شما در
وی تکميل شدهايد که سر ِ تمامیی رياست و قدرت است. و در وی مختون شدهايد، به
ختنهی ناساختهی به دست، يعنی بيرون کردن ِ بدن ِ جسمانی بوسيلهی اختتان ِ مسيح.
اين مجموعهی گفتههای
پولُس، «رسول ِ امّتها»،[58] دربارهی
ختنه در نظر ِ اوّل شايد همانقدر ناهمگون به نظر برسد که مجموعهی کردههای او در
خصوص ِ آن (به گفتهی خودش برای ِ جلب ِ شمار ِ هرچه بزرگتر[59])، از ختنه
کردن ِ تيموثئوس[60]
تا سر باززدن از ختنه کردن ِ تيتوس.[61] ناهمگونی،
باری، فقط در سطح است. دليلهای اين «مختون ِ روز ِ هشتم ِ قبيلهی اسرائيل» در
رويارويی با «يهودیمآبان» جملگی دليلهای دروغين، دليلهای وارونهاند. او «اهل
ِ ختنه» را مینکوهد، نه به خاطر ِ دشمنیی ايشان با زيبايیی جسمانی و سرافرازی،
بلکه، برعکس، به خاطر ِ چيزی که او آن را ميل به «نمايان ساختن ِ صورتی نيکو در
جسم» و «فخر» میخوانَد؛ او بايستگیی ختنه را ردّ میکند، نه چون ختنه با جسم
دشمن است بلکه چون چيزی جسمانیست. کاری که پولس میکند: برکندن ِ يک سنّت ِ گوشتستيز
از زمينهی گوشتیی آن—او ختنه را در «روح» صورت میدهد: «بیاعتمادی»ی او به جسم
چنان است که حتّا تحمّل نمیکند دشمنی با جسم خود چيزی جسمانی باشد. بدينسان، او
منطق ِ يهودیی ختنه را يک گام فراتر میبَرد: پولُس خود ِ ختنه را هم ختنه میکند؛
او دو بار ختنهگر است.
(اراده به قدرت،
۱۸۳ §)
نمادگان[62]
ِ مسيحيّت بر نمادگان ِ يهودی تکيه دارد، که ازپيش هم جمله واقعيّت
(تاريخ، زاستار) را در يک نازاستاريگی[63]
و ناواقعيّت ِ مقدّس منحلّ کرده بود... که تاريخ ِ واقعی را ديگر نمیخواست ديد—،
که به برآمد ِ زاستاری ديگر علاقه نداشت—
گفتآورد ِ ۶:
ختنه برکندن ِ پيشپوست ِ اندام
ِ جنسیی نرينه، عملی که در يهوديّت و مسيحيّت معنيهای دينیی دگرسان به آن میدهند.
ختنه نشانهی عهد ِ ميان ِ خدا و نسلهای ابراهيم بود.[64] بر هر کودک
ِ نرينه در روز ِ هشتم گزارده میشد.[65] شريعت و
کتاب ِ پيغمبران استعارهپردازی از ختنه را برای ِ تخصيص به خدا و رفع ِ گناه دربارهی
دل،[66] لب[67] و گوش[68] به کار
بستند. عهد ِ جديد اين کاربرد ِ مَجازیی ختنه را پی گرفت،[69] در حالی که
بايستگیی عمل ِ تحتاللفظی را برای ِ نوکيشان ِ غيرکليمی ردّ کرد.[70] اُريگِنِس
همهی کاربردهای مجازی در کتاب ِ مقدّس را بهم آورد تا بر سرسپردگیی کامل به خدا
تأکيد کند. مسيحيان ِ يهودی، باری، به نگاه داشتن ِ ختنه چونان فريضهيی دينی
ادامه دادند. مسيحيان ِ ديگر به ختنه فقط معنیيی مجازی دادند، اصولاً چونان
استعارهيی از مصيبت و رستاخيز ِ مسيح و برکندن ِ شرّ و بهبودبخشیی اخلاقی. ختنهی
روحانی را مسيحيان چنين میفهميدند که بدست ِ مسيح از طريق ِ روحالقدس اجرا میشود،
و نوشتارگان ِ مسيحیی آغازين نشانهی عهد ِ جديد را با عطا و کارکرد ِ روحالقدس
در مؤمن يکی میگرفتند. از آنجا که تعميد موقعی بود که منّتهای مصيبت ِ مسيح
پذيرفته میشد و عطای روحالقدس داده میشد، تعميد و زمان ِ ختنهی روحانی با هم
تداعی شدند. اين به همارزیی سرراستتر ِ تعميد ِ مسيحی با ختنهی يهودی راه
بُرد.
در ترجمهی اين مدخل ِ دانشنامه،
ارجاعهای به کتاب ِ مقدّس از متن به پانوشتها منتقل شدهاند و ارجاعهای ديگر
حذف شدهاند.
زيبايی نه تصادف
(بتشام، «گشتوگذارهای يک نابهنگام»، ۴۷ §)
زيبايیی نژاد يا خاندان، خرام و خوبیاش در همهی رفتارها[71]
نيز ورزيده میشود: همانند ِ نبوغ، برآمد ِ پايانیی کار ِ انباشتهی نسلهاست. پسند
ِ خوب را فداهای بزرگ آورده بودن بايد، به خاطرش بسيار کار کرده، بسيار کار فروگذاشته
بودن بايد—سدهی هفدهم ِ فرانسه در هردو اعجابوار است—، در آن يک اصل ِ گزينش، برای
ِ همنشينی، مکان، پوشاک، کامگزاریی جنسی داشته بودن بايد، زيبايی از سودمندی،
عادت، عقيده، کاهلی پيش داشته بودن بايد. زَبَرترين ريسمان ِ کار:[72]
خويش پيش ِ خويشتن نيز نبايد «درگذاشت».—چيزهای خوب بيش از اندازه پُرهزينهاند: و
اين قانون هميشه صدق میکند که کسی که میداردشان، کسیست جز از کسی که میاندوزدشان.
همه چيز ِ خوب ميراث است: آنچه ميراثبُرده نيست، ناتمام است، آغاز است... در آتن
ِ زمان ِ کيکرو، که غافلگيریاش از آن را ابراز میکند، مردان و پسران در زيبايی
زنان را بمراتب زبردست بودند: ولی در خدمت ِ زيبايی همانجا از سدهها پيش جنس ِ
نرينه چه کار و کوشش از خويش درخواسته بود!—آخر نبايد اينجا بر رَوِشْگان[73]
اشتباه کرد: تربيت ِ صرف ِ احساس و انديشه بتقريب صفر است (—اينجاست بدفهمیی بزرگ
ِ پرورش ِ آلمانی، که بجمله واهیست): نخست بايد تن را مجاب کرد. راستداشت ِ فَرسَخت[74]
ِ رفتارهای نشانگر و گزيده، پايبندی به زيستن تنها با انسانهايی که خويش نه «درمیگذارند»،
تمام برای ِ نشانگر و گزيده شدن بسنده است: در طیّ ِ دو، سه نسل همه بنقد درونیگشته
است. بر قسمت ِ قوم و بشريّت قاطع است که فرهنگ را در جای راست بياغازند—نه
در «روان» (چنانکه خرافهی پُربلای کاهنان و نيمکاهنان بود): جای راستْ تن، رفتار،
پرهيزانه،[75]
پيکرشناسیست، باقی
از پی ِ آن میآيد... يونانيان ازينرو نخستين رخداد ِ فرهنگیی تاريخ
میمانند—ايشان میدانستند، ايشان میکردند، آنچه لازم میآمد؛ مسيحيّت، که
تن را بيحرمت میداشت، تاکنون بزرگترين بدبختیی بشريّت بوده است.—
![]() |
سر ِ آفروديته، ايزدبانوی يونانیی عشق ِ جنسی و زيبايی (سدهی يکم، از مثنّای پيکرهيی از پراکسيتلس از سدهی چهارم ِ قبل از ميلاد)، مثلهشده بدست ِ يک مسيحی، که بر پيشانیی او صليب کنده و، برای ِ «کور» کردن ِ ايزدبانو، چشمهای او را ويران کرده است. |
[1]
Natur، «طبيعت».
[2] natürlich،
«طبيعی».
[3]
Kennzeichen، «نشانهيی که چيز به آن میشناسند».
[4]
Widernatur، «ضدّطبيعت».
[5]
il faut
tuer les passions
[6]
Geschlechtlichkeit، «کلّ ِ احساس و رفتار در قلمرو ِ عشق و امور ِ جنسی».
[7]
«هر کس به زنی نظر ِ شهوت اندازد، همان دم در دل ِ خود با او زنا کرده است. پس
اگر چشم ِ راستات تو را بلغزاند، قلعاش کن و از خود دور انداز زيرا تو را بهتر
آن است که عضوی از اعضايت تباه گردد، از آنکه تمام ِ بدنات در جهنّم افکنده شود»
(متّا ۲۹–۵:۲۸). همچنين، نگاه کنيد به متّا ۱۸:۹ و مرقس
۹:۴۷.
[8]
«خوشا به حال ِ مسکينان ِ در روح، زيرا ملکوت ِ آسمان از آن ِ ايشان است» (متّا
۵:۳).
[9]
Ausschneidung، «ورداشتن از راه ِ بريدن (در عمل ِ جرّاحی)»، اسمفعل از ausschneiden، از aus-
(«بدر، ور-») + schneiden («بريدن»)—واژهی آلمانی برای ِ ختنه (Beschneidung) از خانوادهی
همين واژه است؛ وربريدن در دهخدا ديده میشود.
[10]
Castratismus، از ريشهی لاتين ِ castrare («اخته کردن»)،
فرضاً از اسم ِ *castrum («کارد، ابزار ِ برنده»)، از ريشهی پورواهندواروپايیی
*kes- («بريدن»). بر
طبق ِ يوهان آؤگوست فولرس، اخته («خايهبيرونکشيده») صفت ِ مفعولی از اختن
(«بيرون کشيدن») است.
[11]
Sinnlichkeit، «نفسانيّت، شهوانيّت»، اسم ِ نشانگر ِ حالت/ کيفيّت برای ِ صفت ِ sinnlich («حسّی، جسمانی، شهوانی»)، از Sinn («حسّ»).
[12]
Verschneidung، «دگرگونسازی با کارگذاریی ابزار ِ برش، [ازجمله:] اختهسازی»، اسمفعل از verschneiden: واژهيی ديگر از خانوادهی schneiden (← پانوشت ِ ۹). خواننده توجّه دارد که چه اين واژه و چه واژهی لاتينتبار
ِ Castratismus (← پانوشت ِ ۱۰)، که پيشتر به کار رفته است، در ريشه و به سان ِ تحتاللفظی مشخّصاً نشانگر ِ چيستیی
آنچه بريده میشود نيستند، که کاربردشان در معنیی بظاهر مَجازی و بواقع پايهایی
کلمه در سياق ِ بحث ِ نيچه را شايستنی میسازد.
[13]
La Trappe، دِيری در
فرانسه، خاستگاه ِ رَستهی تراپوَندان [= Trappists]، شُهره به
سختگيریی دينی.
[14]
Naturalismus، «طبيعتگرايی، طبيعتباوری».
[15]
gesund،
«سالم».
[16]
widernatürlich،
«ضدّطبيعی، منحرف (از طبيعت)، فاسد».
[17]
شايد اشارهيی به لوقا ۱۶:۱۵: «خدا عارف ِ دلهای
شماست».
[18] شايد اشارهيی به متّا ۱۲:۱۸: «اينک بندهی من که او را
برگزيدم و حبيب ِ من که خاطرم از وی خرسند است».
[19]
«اين است عهد ِ من که نگاه خواهيد داشت، در ميان ِ من و
شما و ذرّيّت ِ تو بعد از تو هر ذکوری از شما مختون شود» (پيدايش ۱۷:۱۰).
[20]
termini
[21]
Priester؛ برای ِ پرهيز از
ناپيوستگیی لفظی و مفهومی (بويژه نظر به اينکه نيچه عموماً واژه را در يک سياق ِ پيوستهی
«يهودمسيحی» به کار میبَرد)، تقريباً همهجا آن را به کاهن برگرداندهايم،
که اعمّ از کشيش است.
[22]
Missgeburt، «ناقصالخلقه».
[23] Gesetz des Manu، «نام ِ مهمّترين متن دربارهی تعهّدهای اجتماعی و دينیی هندوان».
[24]
priesterlich؛ موبد ِ هندو در دهخدا
وارد شده است، به معنیی «پيشوای دينیی هندوان، روحانیی هندو».
[25] die Sudra، «نام ِ آن طبقهی اجتماعی که در نظام ِ فرقهها/کاسْتها در چهارمين و پستترين پايگاه است».
[26] Tschandala، «از فرقه/کاسْت بِدَر، کسی از پستترين ِ قبيلههای آميخته»؛ در بتشام، ضدّمسيح، و همچنين يادداشتهايش، نيچه اين اصطلاح ِ برگرفته از نظام ِ فرقههای هندو را در تحليل ِ يهوديّت و مسيحيّت ِ برآمده از آن به کار میبَرد.
[27]
Avadana-Sastra I
[28]
Ehebruch،
«زنای محصن/محصنه».
[29]
Incest،
«زنای با محارم».
[30] das Buch Henoch؛ اشارهی نيچه، از قرار ِ معلوم، به نخستين کتاب ِ خنوخ است (کتابهای خنوخ متنهايیاند که فرض میشود بدست ِ خنوخ، پسر ِ يارَد، يا در روزگار ِ او، نوشته شدهاند).
[31]
Gegenbewegung، «جنبش ِ مقابل».
[32]
par
excellence
[33] pia fraus، «[تحتاللفظی، همچنين:] فريب ِ دينی، تزوير ِ زاهدانه»؛ معادل ِ انگليسیی اين اصطلاح ِ لاتين در توصيف ِ فريب در پزشکی (همچنانکه در دين) به کار رفته است.
[34]
پيدايش ۱۲:۱۱.
[35]
پيدايش ۱۷:۷.
[36] جان هاروی کلاگ (۱۹۴۳–۱۸۵۲)، پزشک و مخترع ِ نامدار ِ آمريکايی، ختنه را به سبب ِ درد و جراحتی که بر کودک تحميل میکند «درمان» ِ مؤثّر ِ خودارضايی میشمرد: «چارهيی که در پسران ِ کوچک تقريباً هميشه موفّقيّتآميز است ختنه است، بويژه هنگامی که هر درجه از فيموز در کار باشد. عمل بايستی بدست ِ يک جرّاح بدون ِ دادن ِ داروی بيحسّی اجرا شود، چون درد ِ کوتاه ِ همراه ِ عمل تأثيری مفيد بر ذهن خواهد داشت، بويژه اگر با فکر ِ تنبيه پيوسته باشد، چنانکه شايد در برخی موردها باشد. جراحتی که برای ِ چندين هفته ادامه دارد در عادت وقفه میاندازد، و اگر پيشتر بيش از اندازه استوار نشده بوده باشد، شايد فراموش شود و از سر گرفته نشود.»
[37] Origen (دوروبر ِ ۲۵۱–۱۸۵)، آموزگار و نويسندهی پرکار ِ کليسای آغازين.
[38] halakhah، «جنبهی شرعیی يهوديّت».
[39] Folgerichtigkeit، «سازگارانه از پیْ آينده بودن، پيروی به ترتيب ِ منطقی»؛ بسنجيد با راست آمدن («سازگار آمدن، مطابقت داشتن»).
[40] «شما آنچه را که نمیدانيد میپرستيد امّا ما آنچه را که میدانيم عبادت میکنيم زيرا نجات از يهود است» (يوحنّا ۴:۲۲).
[41] Galiläer؛ «و واقع شد در آن ايّام که عيسی از ناصرهی جليل آمده در اُردُن از يحيی تعميد يافت» (مرقس ۱:۹).
Entartung [42]، «فساد»؛ اسمفعل از entarten («ناخَلَف افتادن، فاسد شدن»).
merkwürdig [43]، «دارای نشانههای خاصّ (و ازينرو قابلتوجّه)، عجيبوغريب، غيرعادی».
[44] Natürlichkeit، «طبيعيّت، طبيعی بودن».
[45] Nachwirkung، «کنش ِ سپسين، تأثير ِ بعدی».
[46] ressentiment، «[در فرانسه:] ريغ ِ نهانی، [درآمده به آلمانی:] نفرت ِ عاطفی و خيلی اوقات نادانستهی مبتنی بر پيشداوری، احساس ِ زيردستی، رشک يا چيزی همانند»؛ در تبارشناسیی اخلاق، ترجمهی فارسیی داريوش آشوری، اين واژه به «کينهتوزی» برگردانده شده است.
[47] Selbstbejahung، «تأييد ِ نفْس»؛ هايِش (پيشنهاد ِ ميرشمسالدّين اديبسلطانی)، از هاييدن («آری گفتن، تأييد کردن»)، از ها («آری»).
[48] Lebens-Bejahung، «تأييد ِ زندگی».
[49] Selbsterhaltung، «صيانت ِ نفْس».
[50] décadence
[51] décadents
[52] non plus
ultra
[53]arch-critic، «نقّاد ِ اعظم».
[54] kashrut، «احکام ِ شرعیی يهود دربارهی خوردوخوراک».
[55]
Jewishness، «کيفيّت ِ يهودی بودن يا داشتن ِ مشخّصههای يهودانه».
[56] kastenlos، «بیکاسْت».
[57]
theologische Transfiguration، «تبديلهيئت ِ
الهياتی».
[58]
«چون ديدند که بشارت ِ نامختونان به من سپرده شد، چنانکه بشارت ِ
مختونان به پطرس—زيرا او که برای ِ رسالت ِ مختونان در پطرس عمل کرد، در من هم برای ِ امّتها عمل کرد—پس چون يعقوب و کيفا و يوحنّا که معتبر به ارکان بودند، آن فيضی را
که به من عطا شده بود ديدند، دست ِ رفاقت به من و برنابا دادند تا ما به سوی
امّتها برويم، چنانکه ايشان به سوی مختونان» (غلاطيان ۹–۲:۷). «امّت» در
اصطلاح ِ کتاب ِ مقدّس به غيريهود اشاره دارد.
[59]
«زيرا با اينکه از همهکس آزاد بودم، خود را غلام ِ همه گردانيدم
تا بسياری را سود برم. و يهود را چون يهود گشتم تا يهود را سود برم و اهل ِ شريعت
را مثل ِ اهل ِ شريعت تا اهل ِ شريعت را سود برم؛ و بيشريعتان را چون بيشريعتان
شدم، هرچند نزد ِ خدا بيشريعت نيستم، بلکه شريعت ِ مسيح در من است، تا بيشريعتان
را سود برم؛ ضعفا را ضعيف شدم تا ضعفا را سود برم؛ همهکس را همهچيز گرديدم تا به
هر نوعی بعضی را برهانم. امّا همهکار را به جهت ِ انجيل میکنم تا در آن شريک
گردم» (اوّل ِ قرنتيان ۲۳–۹:۱۹).
[60]
«و به دِرْبه و لسْتره آمد که اينک شاگردی تيموتاؤسنام آنجا
بود، پسر ِ زن ِ يهوديّهی مؤمنه ليکن پدرش يونانی بود. که برادران در لستره و
ايقونيّه بر او شهادت میدادند. چون پولُس خواست او همراه ِ وی بيايد، او را گرفته
مختون ساخت، به سبب ِ يهوديانی که در آن نواحی بودند زيرا که همه پدرش را میشناختند
که يونانی بود» (اعمال ۳–۱۶:۱).
[61]
«ليکن تيطُس نيز که همراه ِ من و يونانی بود، مجبور نشد که مختون
شود. و اين به سبب ِ برادران ِ کَذَبه بود که ايشان را خفيتاً درآوردند و خفيتاً
درآمدند تا آزادیی ما را که در مسيح عيسی داريم، جاسوسی کنند و تا ما را به بندگی
درآورند. که ايشان را يک ساعت هم به اطاعت در اين امر تابع نشديم تا راستیی انجيل
در شما ثابت ماند» (غلاطيان ۵–۲:۳).
[62] Symbolismus، «نظام ِ نمادها».
[63] Unnatürlichkeit، «ناطبيعيّت، غيرطبيعی بودن».
[64] «اين است عهد ِ من که نگاه خواهيد
داشت، در ميان ِ من و شما و ذرّيّت ِ تو بعد از تو هر ذکوری از شما مختون شود، و
گوشت ِ قلفهی خود را مختون سازيد، تا نشان ِ آن عهدی باشد که در ميان ِ من و
شماست. هر پسر ِ هشتروزه از شما مختون شود. هر ذکوری در نسلهای شما، خواه خانهزاد
خواه زرخريد، از اولاد ِ هر اجنبی که از ذرّيّت ِ تو نباشد، هر خانهزاد ِ تو و هر
زرخريد ِ تو البتّه مختون شود تا عهد ِ من در گوشت ِ شما عهد ِ جاودانی باشد. و
امّا هر ذکور ِ نامختون که گوشت ِ قلفهی او ختنه نشود، آن کس از قوم ِ خود منقطع
شود، زيرا که عهد ِ مرا شکسته است» (پيدايش ۱۴–۱۷:۱۰).
[65]
«و در روز ِ هشتم گوشت ِ قلفهی او مختون شود» (لاويان ۱۲:۳).
[66]
«پس قلفهی دلهای خود را مختون سازيد، و ديگر گردنکشی منماييد» (تثنيه
۱۰:۱۶)؛ «و يَهُوه خدايت دل ِ تو و دل ِ ذرّيّت ِ تو را مختون خواهد ساخت تا يهوه
خدايت را به تمامیی دل و تمامیی جان ِ خود دوست داشته، زنده بمانی» (تثنيه
۳۰:۶)؛ «ای مردان ِ يهودا و ساکنان ِ اورشليم خويشتن را برای ِ خداوند مختون
سازيد و قلفهی دلهای خود را دور کنيد مبادا حدّت ِ خشم ِ من به سبب ِ بدیی اعمال
ِ شما مثل ِ آتش صادر شده، افروخته گردد و کسی آن را خاموش نتواند کرد» (ارميا
۴:۴).
[67]
«و موسی به حضور ِ خداوند عرض کرد: ‹اينک من نامختونلب هستم، پس چگونه
فرعون مرا بشنود؟›» (خروج ۶:۳۰).
[68]
«کيستند که به ايشان تکلّم نموده، شهادت دهم تا بشنوند. هان گوش ِ ايشان
نامختون است که نتوانند شنيد. اينک کلام ِ خداوند برای ِ ايشان عار گرديده
است و در آن رغبت ندارند» (ارميا ۶:۱۰).
[69]
روميان ۲:۲۹ (← گفتآورد ِ ۵).
[70]
روميان ۱۲–۴:۹؛ غلاطيان
۶–۵:۲ (← گفتآورد ِ ۵).
[71]
Gebärden، «طريقههای حرکت (در جسم)».
[72]
Richtschnur، به توضيح ِ اديبسلطانی
در واژهنامهی سنجش ِ خرد ِ ناب (بدون ِ حفظ ِ رسمخطّ): «ريسمان ِ شاغول،
مطمار، رژه، رژهی پهنا، (از وسيلههای بنّايان)، و نيز: ريسمان ِ درودگران (در
آلمانی افزون بر اينها همچنين: ريسمان ِ باغبانان)، برای ِ راست کردن ِ کار.—به
مفهوم ِ مجازیی: قاعده و راهنما، راهنما، راهنمای رفتار و کردار».
[73]
Methodik، «نظام ِ روشها».
[74]
streng، «دقيق، شديد، (بسيار) سختگيرانه»؛
به توضيح ِ اديبسلطانی، فر- پيشوند است، به معنیی «زياد، بسيار، تمام»،
چنانکه در فرسوده و فرزانه.
[75] Diät، «شيوهی درست ِ خوردوخوراک».
نظرات
ارسال یک نظر